متینمتین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

یکی یه دونه پسرمامان

خاطرات نوروز گل پسر

سلام پسر شیطون بلای مامان امسال لحظه سال تحویل اول صبح بود برای همین شما خواب بودی من و بابایی در کنار شما که خواب تشریف داشتی با توکل به خدا سال جدید را آغاز کردیم و سال خوبی را برایت آرزو کردیم و نزدیک ظهر بود که راهی خانه مادر بزرگ شدیم و ناهار را هم اونجا بوذیم و بعداظهر راهی خانه مادرجون و عزیز شدیم و از روز دوم به بعد هرروز خانه عمه ها و عمو دعوت بودیم و هرکجا می رفتیم عید دیدنی شما جیگر مامان اول اینقدر با کلاس پیش من می نشستی و بعد کم کم شروع به شیطنت می کردی روز یازدهم همه قرار بوذ عید دیدنی به خانه ما بیایند برای همین از چند روز قبلش شروع به تمیز کردن خانه کردم و شما هم فدات بشم حسابی بهم کمک کردی و بالاخره اون شب آمد و خدا را ش...
15 فروردين 1395

لحظات پایانی سال 94

برگ های تقویم ورق خوردند و رسیدند به آخرین ماه سال ... اسفند ... اسفند همیشه با بوی بهار میاد ... اسمش زمستونه ولی بوی بهار میده ... بوی سبزه ... بوی گل ... بوی شکوفه های سفید و صورتی ... بوی عید ... بوی نوروز ... بوی هفت سین ... یادمه کوچیک که بودم همیشه عاشق ماه اسفند بودم به نظرم دوست داشتنی ترین ماه سال بود همه چیز بوی عید می داد خانه تکونی - خرید های عید - لباس نو ... یادمه زمستون رو در انتظار برای عید می گذروندیم و چه انتظار شیرینی هم بود. امسال عزیزم نسبت به سال پیش بزرگ تر شده ای و شادی این روزها را برایم بیشتر کرده ای وقتی نگاه می کنم که چقدر ذوق می کنی از اینکه من و بابایی مشغول خانه تکانی هستیم و از اینکه دوست...
28 اسفند 1394