متینمتین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

یکی یه دونه پسرمامان

دلنوشته

با مهربانترین کلام یعنی سلام به مهربانترین پسرم امروز عطر رزاقی ها پر کرده بود همه صحن و سرای خانه دل را. از خیالم گذشت دارند کوچه را آب می زنند(آب زنید راه را - همین که) خودم را به اشتیاق به کوچه رساندم . اگر تو نبودی پس چرا اینقدر صدای در شبیه تپش تند قلب من بود. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر پلک چشم هایم می زند. چرا اینهمه بلوا دارند ماهی های من باید جایی میان باغچه خانه چند تا دانه نیلوفر بیندازم تا وقتی آفتاب دور ساقه های خشک نرده می پیچد کسی مرا یاد بی تابی های تو بیندازد..                           &n...
20 مهر 1395

دو سال و نه ماه گذشت

دلبندم متینم این همه شتاب چرخه گردون بهت زده ام می کند انگار این بار دنیا دست بکار شده که نگذارد من طعم گس و بینظیر این دقایق را تا عمق وجودم بچشم تا ودیعه نگاه دارم برای فرداهای دورتر تا یادم بماند تک تک این لذت های بکر تکرار ناشدنی را . زود بزرگ نشو مادر کودکیت را بیحساب می خواهم و در پناهش جوانیم را زود بزرگ نشو فرزندم قهقهه بزن - جیغ بکش - گریه کن - لوس شو - بچگی کن ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام. آرام آرام پیش برو آن سوی سن و سال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی. الهی هرگز هم قدمش نشوی! نازنینم نگاه معصومت دو سال و نه ماه است همراهم کنارم جانم عم...
15 مرداد 1395