متینمتین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

یکی یه دونه پسرمامان

آغاز نبض زندگی

1391/12/19 19:04
نویسنده : مامان زهرا
220 بازدید
اشتراک گذاری

می خواهم از لحظاتی بگم که من و بابایی تو رو با عشق و علاقه به این دنیا دعوت کردیم.

در تاریخ 91/12/18 بود که متوجه شدم تو دعوت ما را قبول کردی و حاضری که به جمع ما بیایی البته زیاد مطمئن نبودم چون فقط بی بی چک اینو می گفت و هنوز آزمایشی در کار نبود با این وجود از خوشحالی به بابایی زنگ زدم و گفتم کجایی گفت در راه ماموریت به شهرستان گفتم اگه بگم داریم نی نی دار میشیم چیکار انجام میدی او که اصلا باورش نمی شد گفت شوخی نکن گفتم صبر کن فردا که جواب آزمایش را دیدی باورت می شود بعد هم به مادرجون زنگ زدم و گفتم که خیلی ذوق زده شد فردای اون روز از خوشحالی رفتم آزمایش دادم تا نتیجه را بگیرم خیلی استرس داشتم بالاخره جواب بعد چند ساعت حاضرشد از خانمی که اونجا بود پرسیدم نتیجه چی شد گفت مثبته شما باردار هستید از خوشحالی تو پوست خود نمی گنجیدم و خجالت می کشیدم خوشحالیم را بروز بدهم تا خونه مادرجون ندونستم چطور خودمو رسوندم و اونقدر خوشحال بودم که زیر لب می خندیدم به خونه مادرجون که رسیدم مامان پرسید چی شد منم زدم زیر خنده و فهمید که مثبته و به بابا عزیز گفت که نوه دوم هم در راست خیلی خوشحال شدند یکدفعه ابجی رضیه هم از راه رسید و گفت چی شده که اینقدر خوشحالیت گفتیم یه نی نی در راه داریم بعد من صریح راهی خانه شدم تا این خبر خوب را به بابایی هم بدهم در راه یک جعبه شیرینی خریدم و جواب آزمایش را روی آن گذاشتم وقتی به خانه رسیدم و وارد اتاق شدم بابایی خواب بود او را صدا زدم وقتی جعبه شیرینی و آزمایش را دید اصلا باورش نمی شد و از شوق اشک می ریخت .

                             

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابا مصطفی
23 دی 92 21:58
خوشگل بابا دوست دارم
بابا مصطفی
27 دی 92 11:18
تارا
8 بهمن 92 0:24
قدمت مبارک