خاطرات نوروز گل پسر
سلام پسر شیطون مامان
امسال لحظه سال تحویل نصف شب بود برای همین شما خواب بودی من و بابایی در کنار شما که خواب تشریف داشتی سال را با یا مقلب القلوب آغاز کردیم و برات سال خوبی را آرزو کردیم و صبح راهی عیددیدنی شدیم اول به خانه مادر بزرگ رفتیم و ناهار را هم اونجا بودیم و بعداظهر راهی خانه مادر جون و عزیز شدیم و از روز دوم به بعد هرروز خانه عمه ها و عموها دعوت بودیم و هر کجا که می رفتیم شما جیگر مامان اول مثل شاهزادها اینقدر باکلاس می نشستی و بعد اینقدر شروع به شیطنت می کردی که نگو نپرس که مجبور می شدیم زود پاشیم روز یازدهم نوروز همه قرار بود برای عید دیدنی بیاین خانه ما از چند روز قبل شروع کردم به تمیز کردن خانه اما شما گل پسر اینقدر شیطنت کردی هر چی من بیچاره تمیز می کردم باز شما کثیف می کردی بالاخره اون شب آمد و خدا را شکر بخوبی از مهمانها پذیرایی کردیم روز سیزده قرار بود بریم روستا اما چشمت روز بد نبینه بابایی یه سرمایی خورد که خانه نشین شدیم و وحسابی دو تایی پرستاریش کردیم و روز 14 رفتیم سیزدهمون را بدر کردیمکه خیلی هم خوش گذشت.