اولین مسافرت گل پسر

1393/7/20 22:16

نویسنده : مامان زهرا

345 بازدید

اشتراک گذاری

سلام جیگر مامان امسال تابستان قراربود بریم مسافرت اما بدلیل گرمی شدید هوا از سفر منصرف شدیم چون خدای نکرده گرمازده نشی و قسمت بود مهر ماه به مشهد مقدس بریم اوایل مهر بود با ابجی رضیه تصمیم گرفتیم مادرجون و عزیز را به مسافرت بفرستیم تا حال و هوایی عوض کنن چون 14 سال بود سفر نرفته بودن بالاخره به اصرار اونا قرار شد خانواده ابجی رضیه و خانواده ما هم با اونا همسفر شویم روز 9 مهر ماه بود که وسایلمون را جمع کردیم و راهی خانه مادرجون شدیم طولی نکشید که ابجی رضیه و عمو وحید و داداش طاها هم اومدن و بابا مصطفی و عمو وحید وسایل را جابجا کردن و حدود ساعت 15 راهی مشهد شدیم مادرجون و عزیز به خاطر اینکه شما سختی نکشی مرتب جابجا می شدن بالاخره ساعت 22 بود که به طبس رسیدیم و به خانه معلم برای استراحت رفتیم و شما و داداش طاها به خاطر اینکه 6 ساعت داخل ماشین کلافه شده بودید وقتی رسیدیم اینقدر ورجه وروحه کردین که نگو نپرس سپس شام را خوردیم و چون همگی خسته بودیم و باید صبح زود حرکت می کردیم خوابیدیم صبح راهی مشهد شدیم صبحانه را بشرویه خوردیم خیلی باحال بود و بعد حرکت کردیم نزدیک های مشهد بودیم که به اصرار داداش طاها به ماشین عمو وحید رفتی یه خورده راه که رفتیم عمو وحید ماشین را نگه داشت و ماهم وایسادیم نگو که شما شیطون بلا نم داده بودی و بیچاره مادر جون را هم خیس کرده بودی و من از خجالت آب شدم بالاخره وسط بیابان داخل ماشین عوضت کردم و باز حرکت کردیم حدود ساعت 15 بود که به مشهد رسیدیم از چند نفر آدرس هتل را سوال کردیم تا به هتل هورام که رزو کرده بودیم رسیدیم ناهار را خوردیم سپس کلید اتاق ها را تحویل گرفتیم و قرار شد بعد از استراحت راهی حرم شویم شب بود که همگی به حرم رفتیم بدلیل شب شهادت امام محمد باقر خیلی شلوغ بود بالاخره برای اولین بار گنبد زرد امام رضا را نظاره کردی فردا صبح بعد از صبحانه همراه با تور به خواجه ربیع و سپس به الماس شرق بازار وصال و بین الملل رفتیم اونجا خیلی خسته شدی و حسابی اذیتمون کردی تا حدی که مجبور شدیم کالسکه بخریم روز بعد عید قربان بود شب به حرم رفتیم جای همگی خالی اینقدر چراغونی های قشنگ کرده بود و بابا مصطفی بغلت کرد و بردت پنجره فولاد و تو هم اینقدر ذوق کرده بودی خیلی شب رویایی و قشنگی بود بالاخره 3روز مثل چشم بر هم زدن تموم شد و حسابی خوش گذشت روز آخر برا خداحافظی به حرم رفتیم که میان جمعیت بابا عزیز یه دفعه ناپدید شد اینور بگرد اونور بگرد مگه پیدا می شد تصمیم گرفتیم برگردیم هتل شاید برگشته باشد که وقتی رسیدیم درب هتل عزیز را دیدیم بالاخره حرکت کردیم حوالی بشرویه برای ناهار توقف کردیم و جاتون خالی دیزی خوردیم قند عسل مامان اینقدر خوشت اومده بود که نگو حدود ساعت 22 به طبس رسیدیم و استراحت کردیم و بابا مصطفی و عمو وحید رفتن پیتزا خریدن و باز شما و داداشی حسابی شیطنت کردید و به اجبار خواب رفتید صبح زود بیدار شدیم و ابتدا به زیارت بردار امام رضا رفتیم و بعد به سمت یزد حرکت کردیم و برای نماز ظهر رباط پشت بادام ایستادیم و عمو رفت برای همه رانی و پفک خرید و بعد حرکت کردیم حدود ساعت 15 بود که به یزد رسیدیم و سفرمان به خیر و خوشی پایان یافت از همین جا داره از باباعزیز - مادرجون - عمو وحید - ابجی رضیه و داداش طاها که خیلی بهشون زحمت دادی تشکر و قدردانی کنم دوستت دارم بوسسسس بوس