افطاری
سلام ملوس مامان امسال رمضان حال وهوای دیگه ای داشت چون شما قندعسل هم پیشمون بودی ومن خیلی خوشحال بودم حدود آخر ماه مبارک بود که بابایی تصمیم گرفتیم همه را دعوت کنیم وافطاری بدیم چون گوسفند هم نذر داشتیم برنامه ریختیم یکدفعه اونا هم قربونی کنیم وبا گوشتش از مهمانها پذیرایی کنیم قرار بر این شد مهمانی جمعه شب 27 ماه مبارک رمضان باشه برا همین من به تک تک مهانها زنگ زدم و دعوتشون کردم وبابایی هم با قصاب تماس گرفت و قرار شد سه شنبه شب بیاید اون روز شما را گذاشتیم خانه مادرجون تا اذیت نشی اما به دلیل اینکه قصاب بد قولی کرد و دیر آمد مجبور شدم بیام دنبالت وقتی برگشتیم خانه گوسفند را آورده بودن شما همین که دیدیش زدی زیر گریه بالاخره گوسفند قربونی شد و تا دیر وقت کار داشتیم و شب گوشت ها را به رستوران بردیم و فردای اون روز مقدمات مهمانی از قبیل بردن ظرف برای چیدن زولوبیا خرید خرما و دیگر کارها را انجام دادم بالاخره روز جمعه فرا رسید و قرار بود همه ساعت 20 رستوران باشن که شما و من وبابایی زودتر رفتیم و بعد کم کم یکی یکی آمدن موقعه ای که اذان تمام شد افطاری را کشیدن و همه مشغول صرف شدند و شما قند عسل هم همش بغلم بودی و خیلی خسته شده بودی و اخر مراسم بغل عمو وحید خواب رفتی بالاخره اون شب هم به سلامتی خیلی خوب تمام شد. خیلیییییییی دوست دارم بوس