سومین واکسن گل پسر
شش ماهه که شدی باز باید می رفتیم و واکسنت را می زدیم مثل دفعات قبل خیلی استرس داشتم اما باز چاره ای نبود 1393/02/01 بردیمت پایگاه توحید خیلی سرحال بودی و می خندیدی اما من الهی برات بمیرم که نمی دانستی چی در انتظارت هست بالاخره اول قدو وزنت کردند و بعد نوبت واکسن رسید که این بار دوتا داشتی اولی را در پای چپ تزریق کردند که گریه شدید کردی و دومی را در پای راستت وقتی تزریق کردند دیگر از حال رفتی بمیرم برات بالاخره حسابی اشک ریختی و رفتیم خانه مادر جون و عزیز با اینکه اصلا حال نداشتی اما باز تا آنها را دیدی خندیدی و بعد باز زدی زیر گریه خیلی ناراحتت بودم و همش بغلت کردیم تا اینکه شب تب شدیدی کردی مرتب بهت استامینوفن دادم و پاشوره ات کردم خدا را شکرتا صبح کمی تبت پایین آمد اما هنوز تب داری الهی مامان فدات بشه و زودتر خوب بشی خیلی دوست دارم بوسسسسس